لَکِ ...
به نقل از: واقعه کربلا / علی نظری منفرد (منبع: البدایۀ و النهایۀ، 8 / 153)
لَکِ ...
به نقل از: واقعه کربلا / علی نظری منفرد (منبع: البدایۀ و النهایۀ، 8 / 153)
لَکِ ...
دخترک از میان جمعیتی که گریهکنان شاهد اجرای تعزیهاند رد میشود. عروسک و قمقمهاش را محکم زیر بغل میگیرد. شمر با هیبتی خشن، همانطور که دور امام حسین(علیه السلام) میچرخد و نعره میزند، از گوشهی چشم دخترک را میپاید. او با قدمهای کوچکش از پلههای سکوی تعزیه بالا میرود. از مقابل شمر میگذرد، مقابل امام حسین(علیه السلام) میایستد و به لبهای سفید شدهاش زل میزند. قمقمه را که آب تویش قلپ قلپ صدا میدهد، مقابل او میگیرد. شمشیر از دست شمر میافتد و رجز خوانیاش قطع میشود. دخترک میگوید: «بخور، مالِ تو آوردم» و بر میگردد. رو به روی شمر که حالا بر زمین زانو زده، میایستد. مردمکهای دخترک زیر لایهی براق اشک میلرزد. توی چشمهای شمر نگاه میکند و با بغض میگوید: «بابای بد!» نگاه شمر از چانهی لرزان دخترک میگذرد، و روی زمین میماند. او نمیبیند که دخترک چگونه با غیظ از پلههای سکو پایین میرود.
لَکِ ...
لَکِ ...
لَکِ ...
لَکِ ...
لَکِ ...
لذت عشق به این حس بلاتکلیفی ست
لطف تو شامل ما یا بشود یا نشود ...
لَکِ ...