روز هشتم
لَکِ ...
نامه ای از زائری که
هیچ وقت به حرمت نیامد
+ متن نامه
سلام بذارید با یه قصه شروع کنم قصه ی دختری که داشت می اومد دیدنتون مادرش براش تعریف کرده بود وقتی بیاد پیش شمامیتونه هر آرزویی داره ازتون بخواد پدرش بهش گفته بود میتونه هرچی تو دلشه برااتونتعریف کنه دختر سراپا ذوق بود میخواست هر چه زودتر بیاد پیش کسی که میتونه حرف همه رو بشنوه هیچ وقتم خسته نشه ولی یه اتفاق بد افتاد پدر توی را ه از دست رفت مادر موندو یه دختری که آرزو به دل بود این دختر با رویای اجازه شما بزرگ شد تو شهری که خیلی از آدماش فقط وقتی یادتون میفتن که با شما کار دارن وقتی میان پیشتون که کارشون گیره بیان رازشونو بهتون بگن انگار شما از رازدلشون بی خبرین انگار شما فقط گره گشایین اما من!.. آقا سالهاست منتظرم منو بخوایین شنیدم هرکی به جند قدمیتون برسه میتونه دستشو بالا بگیره و ازتون اجازه بخواد دستشو رو سینه بذاره و جلو بیاد آقا من دستم بالاست سالهاست دستم بالاست آقا بجز شما به کی رو بیارم که منتش به من نباشه بذارید چند قدم جلوتر بیام سلام آقا دل سحر برای خود شما تنگه نذارید دستش بالا بمونه منتظر صداش کنین میخوام بیام زیارت فقط زیارت یا امام رضا(ع) یا غریب الغربا یا امام رضا(ع)