صبر خدا
شنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۲، ۰۲:۱۳ ق.ظ
لَکِ ...
اما چه می توان کرد با چنین بنده ای؟
اگر زمین بخورم تقصیر را نمی پذیرم که خودم بد تکیه داده بودم. اگر زمینم نزند نالانم که چرا رهایم کرده. و از همه سخت تر اینکه علاوه بر اینکه باید هوای رشد کردنم را داشته باشد، باید هوای دلم را هم داشته باشد که نشوم بنده ی فراری.
همه اینها هم در شرایطی است که من ِ همیشه طلبکار «بنده» ام و او «ارباب».
گاهی می پرسم از خودم که «چه اتفاقی باید می افتاد که تو راضی می بودی از خدا؛ و شاکر؟»
گاهی که خودم را می گذارم جای تو؛ می پرسم از خودم که «چه می توان کرد با این بنده ی نفهم؟»
واقعا که عجب صبری داری «مهربان خدا»