شادی

لَکِ ...

شاید چون روز بعد از انتخــــابات ریاست جمهـــــــوری
به خدا نشان دادیم که شادی کردن بلد نیستیم
نگذاشت آرژانتین را ببریم
تا بیشتر از ایــن
خرابکاری نکنیم
به خودمان؛
شاید.

وقتی تو نیستی

لَکِ ...

تا وقتی تو نباشی همین است؛
لحظه هایم از رنگ آمیزی غروب هم دلگیرتر اند.

موسیقی

لَکِ ...

در تاکسی نشسته بودم و راننده موسیقی تندی گوش میداد (از نوع بند تنبانی). در فکر این بودم چطور سر صحبت را باز کنم با راننده که خودش گفت: "خدا این دخترها را هدایت کند، بدجور لباس میپوشند. این لباس هایی را در خیابان می پوشند در خانه خودشان نمی پوشند".

خجالت کشیدم بگویم یکی از عوامل ایجاد بی غیرتی، زیاد گوش کردن به موسیقی ست.

حتی به خودمان

لَکِ ...

وقتی چند روز در سختی زندگی میکنی؛ وقتی کمتر میخوری، کمتر میخوابی، کمتر لذت میبری، بیشتر مسئولیت داری، بیشتر درد می کشی و ... وقتی بعد از تمام اینها بر میگردی به همان زندگی سابق، چند وقتی اعصابت خورد است. نه میتوانی خودت را تحمل کنی، نه زندگی ات را نه دیگران را.
بی خود نیست، طبع ما به سختی عادت دارد. ما عاشق سختی هستیم ولی مثل خیلی وقت های دیگر خجالت میکشیم از عشق هایمان سخن بگوییم؛ حتی به خودمان.

جذاب ترین

لَکِ ...

محبت می کند در دل سختیها؛
کتکمان می زند که اسیر کوچک ها نشویم؛
وقتی مغروریم بادمان را خالی می کند؛
وقتی خسته ایم و ناامید، حال میدهد به ما.

هرکس چنین خدای جذابی دارد، رو کند لطفاً.

آزادی

لَکِ ...

ای خدایی که خرم شهر را آزاد کردی
زورت به من هم میرسد؟


شعر نوشت:
غلام همت آنم که زیر چرخ کبــــود
ز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است

کرامت تو کِرم من

لَکِ ...

کرامتت چنان پوشانده
که کِرم های وجودم را
دیگر خودم هم باورم نمیکنم.

من و مرگ

لَکِ ...

فکر کنم الان آماده ام برای مردن؛
آماده تر از همیشه.
منتظر چه هستی؟

بی مادری

لَکِ ...

از بزرگترین ترس های زندگی ام تصور یک روز سخت است؛ روز بی مادری. و با وجود این همه ترس هنوز هم هیچ کاری نمیکنم که اگر خدایی نکرده رسید چنان روزی، حداقل کمتر حسرت بخورم.
واقعا از خودم متعجبم. دیگر چه انگیزه و نیرویی میخواهد من را حرکت بدهد در این زندگی راکد و گندیده؟

شکایت 2

لَکِ ...

وقتی که از غم ها شکایت می کنیم
به خدا نشان میدهیم چقدر نفهمیم؛
ما انسانها.