۲۲تیر
لَکِ ...
فقط تویی که می توانی هم "اله" باشی و "رب"ِ من، و هم "برای من" باشی. با کدام یک از ساختارهای ذهنی ما جور در می آید این نظام "عبد و مولایی" ای که تو ترسیم کرده ای؛ فقط از سر لطف به عبد.
و باز گفته ای: "من کان لله، کان الله له".
پ.ن: بالاخره من باید برای تو باشم یا تو برای من یا هر دو یا ... . من که هیچ نفهمیدم و نمی فهمم، فقط از تودرتوی این روابط بوی مهر را می فهمم؛ بوی محبت خالص را، بوی لطف را. من فقط همین را می فهمم که تو مهربانی؛ «مهربان خدا». مهربان خدایی که حتی کتک زدن هایش هم از سر مهربانی است،حتی تبعید کردن هایش و حتی دلبری کردن هایش.
اول شعر نوشت:
از دم صبح ازل تا آخر شام ابد
دوستی و عشق بر یک عهد و یک میثاق بود
سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد؟
ما بدو محتاج بودیم او به ما مشتاق بود
دوم شعر نوشت:
تا دل محتاج من مشتاق عاشق بودن است
دلبری کردن یکی از بی نیازی های توست