تبعید

از معبود
بَلِ الْإِنسَانُ عَلَىٰ نَفْسِهِ بَصِيرَ‌ةٌ وَلَوْ أَلْقَىٰ مَعَاذِيرَ‌هُ:
بلکه انسان از وضع خود آگاه است؛هر چند (در ظاهر) برای خود عذرهایی بتراشد

(قیامت/13و14)
از عبد
بازی ایران و آرژانتین هم نشان داد
مقاومت شرط پیروزی است
نه مذاکره و سازش!

(شرط پیروزی/ عین لام)
از تبعید
بی خود نیست، طبع ما به سختی عادت دارد. ما عاشق سختی هستیم ولی مثل خیلی وقت های دیگر خجالت میکشیم از عشق هایمان سخن بگوییم؛ حتی به خودمان.

(تکراری)
آخرین نظرات
  • ۸ مهر ۹۸، ۲۲:۲۲ - 00:00 :.
    :(
۰۲مرداد

لَکِ ...



عجب حکایت جالبی شده داستان ما با این خط های اعتباری. چیزهایی را به انسان نشان می دهد که یک عمر باید بدوی تا بفهمیشان.
گاهی که شارژم تمام میشود دوستان پیامک هایی می دهند که طبعاً من نمی توانم جواب بدهم. عکس العمل هایی که افراد مختلف نشان می دهند به این پیامک جواب ندادن معرفی می کند افراد را به من.

گروه اول: بی خیال ها
کسانی که حتی در آینده که من را می بینند هم از من نمی پرسند چرا جواب ندادی پیامکم را. کسانی که حتی اگر کار ضروری هم داشتند، بعداً به رویم نمی آورند.

گروه دوم: پی گیر ها
دوستانی که حتی اگر ناراحت هم شوند به رویم نمی آورند ولی معمولاً حضوری یا پیامکی می پرسند که چرا جواب ندای به ما.

گروه سوم: جنگجویان
اکثراً دوستان نزدیکم(!) هستند این گروه که با یک غوره سردی شان می کند و جواب ندادن پیامک را توهین در نظر می گیرند. این گروه از دوستانم که شکر خدا پر تعداد هم هستند، به محض نادیده گرفته شدنشان (به زعم خودشان) توسط حقیر، شروع می کنند به زخم زدن.
با خودم می گویم: من چقدر باید انرژی و وقت بگذارم تا دوستم را بشناسم به این شفافی. خدا بی مرزد پدر خطوط اعتباری را.


اول پس نوشت: گاهی به این نتیجه می رسم که اگر بعضی ها ناراحت می شوند از دست من، نباید هیچ اقدامی کنم در جهت رفع ناراحتیشان حتی اگر می توانم رفعش کنم.

دوم پس نوشت: به یکی از دوستان می گفتم: من آنقدر که احتیاط می کنم در برخوردهایم که تو از دستم رنجیده نشوی، در برخوردهایم با یک بچه دوساله احتیاط نمی کنم.

۰۱مرداد

لَکِ ...



...

اصل داستان این است که ما فقط باید از خدا انتظار داشته باشم. نه به خاطر خدا و نه به خاطر لطف دیگران.
میشود جمله ی بالا را اینطور اصلاح کرد:
اصل داستان این است که ما فقط می توانیم از خدا انتظار داشته باشم.
ما فقط می توانیم از کسی بخواهیم و از کسی انتظار داشته باشیم که "دارد". کسی که می تواند بدهد در حالی از او کم نشود.
ما اگر فقط عقل مآل اندیش داشته باشیم، همین کفایت می کند که فقط از خدا بخواهیم. ما فقط اگر کمی خودخواه باشیم و خوب ها را برای خودمان بخواهیم، همین کفایت می کند که فقط از او بخواهیم.

اما این را هم باید مقابل چشم داشته باشیم که: «من چه کرده ام و چه دستگیره ای دارم که از معبودم انتظار دارم؟». باید این را بدانم اصلاً نمی توانستم انتظاری داشته باشم از هیچ کس و هیچ چیز اگر لطف او نبود.


شعر نوشت:
تو دریایی و من فقط فکر آب
همه چی به جز تو سرابه؛ سراب
سر راه دریا نشونی بذار
واسه این دل تنگ خونه خراب
پر از خواهش و التماس چشام ...
میخوام هرچی میخوامو از تو بخوام

۳۱تیر

لَکِ ...



دردهایی که داریم خجالت آورند. دردهایی که گاهی اگر خودمان بنشینیم به محاسبه و سنجش، در عرض 5 دقیقه پی می بریم به کوچک بودنشان؛ و به کودک بودنمان.
دردها و رنجهایی که ریشه از انتظارات ما می گیرند. وقتی من از رفیقم انتظار توجه دارم، اگر توجه نکند به من، درد میشود برای من.
وقتی من از مادرم انتظار دارم محبت کند به من تا کمبود محبت نداشته باشم، اگر محبت نکند در این حد
به من، رنج میشود برای من.
همه دردها ناشی اند از اینکه من انتظار دارم از موجوداتی که دستهایشان خالیست. همه ناشی میشود از اینکه من منبع مهربانی را رها کرده ام و دلبسته ام به مهر کوچک ها.

اما خجالت آورتر زمانی است که من می رنجم از همان منبع مهربانی. به واقع کسی است که مطاعی به من داده و بازاری در اختیار من گذاشته برای تجارت. کسی که آخر الامر متاع تجارتی که داده به من را پس نمی گیرد؛ سودم را هم نمی گیرد؛ قسمتی از سود را هم نمی گیرد حتی. کسی که فقط می پرسد؛ آ« هم فقط از سر دلسوزی که «سود کردی یا نه؟»
با این دید آیا می توان رنجید از چنین کسی؟ از چنین کسی که آفرید، راه را نشان داد و به همین هم بسنده نکرد و منتظر کوشش من نماند، که خودش هم دائماً کشید من را به سمت رشد.
حقیقتاً این روزها باید گاه و بیگاه سرم را پایین بگیرم و با خودم بگویم، تا فراموشم نشود؛ تا بیخودی طلبکار نشوم. باید هر روز بگویم:
«به رحمت سر زلف تو واثقم ور نه
کشش چو نبود از آن سو چه سود کوشیدن»

باید هر روز این را بگویم تا یادم بماند:
«وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم

که در طریقت ما کافریست رنجیدن»


و بزرگترین افسوس و حسرت ما اینکه ما وفایی هم نکرده ایم ...


۲۹تیر

لَکِ ...



عادت کرده ام به این داستان که هروقت به چیزی تکیه می دهم، پشتم خالی شود و عادت تر به ناراحتی بعد از زمین خوردن اما نه از دست خودم. این هم از محبت های خداست که نمی خواهد و نمی گذارد به غیر از او تکیه دهیم.
اما چه می توان کرد با چنین بنده ای؟
اگر زمین بخورم تقصیر را نمی پذیرم که خودم بد تکیه داده بودم. اگر زمینم نزند نالانم که چرا رهایم کرده. و از همه سخت تر اینکه علاوه بر اینکه باید هوای رشد کردنم را داشته باشد، باید هوای دلم را هم داشته باشد که نشوم بنده ی فراری.
همه اینها هم در شرایطی است که من ِ همیشه طلبکار «بنده» ام و او «ارباب».

گاهی می پرسم از خودم که «چه اتفاقی باید می افتاد که تو راضی می بودی از خدا؛ و شاکر؟»

گاهی که خودم را می گذارم جای تو؛ می پرسم
از خودم که «چه می توان کرد با این بنده ی نفهم؟»

واقعا که عجب صبری داری «مهربان خدا»
۲۸تیر

لَکِ ...



موقعی که زیر باد کولر نشسته ام و در خنکی راحت تر می توانم نماز بخوانم تا در گرما. این خودش خیلی حرف دارد برای گفتن. اینکه حتی اگر در خودآگاهم نباشد هم، در ناخودآگاهم خدا را وقتی می خواهم و وقتی می خوانم که آب و نانم روبراه باشد.
یعنی خدایا وقتی خدایی که آب و نانم را بدهی؛ خوب هم بدهی.

پ.ن: خدایا چطور تحمل می کنی مرا ؟
پ.ن2: شرمنده ام ...

۲۷تیر

لَکِ ...



عجب جمله ای ست اینکه:

"خدایا!
گرچه با تو بودن را هنوز نیاموخته ام
اما
بی تو بودن را هم نمی توانم"


پ.ن: اگر حوصله ای بود، صلواتی نثار کنید به روح مرحوم «علی صفائی حائری» (منبع جمله فوق)
۲۶تیر

لَکِ ...



خدایا!
چطور تحمل می کنی مرا؟
سالهاست برایم سوال است
آخر خودم هم نمی توانم این را
۲۵تیر

لَکِ ...



بسیار تلخ است برایم وقتی از چند نفر می پرسم: "از وقتی ماه رمضان شده، چه فرقی کرده اید با قبل؟" و پاسخ شنیده ام"هیچ".
خیلی تلخ است که وقتی دست و پای شیظان بسته باشد هم، دست و پای باز خودمان، می بندد پر و بال پروازمان را.

۲۴تیر

لَکِ ...



این شعر را احساس می کنم گفته اند که این روزهای مرا ترسیم کنند فقط. احوال این روزهایم این است و جز این نیست:

زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرار در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گردی به دامانی نمی بینم
۲۳تیر

لَکِ ...



"عشق" از آن گروه واژگانی است که نفرت دارم در استفاده کردن از آنها. به لطف بسیاری از شاعرانی که قبل از عارف شدن دنبال معروف شدن بودند، به گند کشیده شده این واژه. پیش زمینه ذهنی ام نیز شکل گرفته با اشعار صد من یه غاز همین شعرا که وقتی به کار می برند این واژه را، ذهنم می رود به سمت سریال های صدا و سیما در باب جوانان دم بخت.

این روزها اما دوست دارم به عشقت برسم «مهربان خدا». این روزها مشغول جستجو ام ولی ... . این روزها دلم میسوزد که این واژه را سوزانده اند برای غیر تو. صد حیف ...


اول شعر نوشت:
مرا ز عشق مگویید، عشق گمشده ای است
که هرچه هست ندارم! که هرچه دارم نیست


دوم شعر نوشت:
خدا کسی است که باید به عشق او برسی
خدا کسی که از او سخت می هراسی نیست