شما هم همیشه احساس می کنید دیرتان شده؟
کتابی می خواندم درباره آیت الله بهجت با عنوان «العبد». خاطره ای بود درباره پولی که شخصی فرستاده بود برای ایشان و به حامل پول گفته بود: «این را بدهید به آقا». پول را که آورده بودند و پیام را نقل کرده بودند، گفته بود: «خب گفته بدهید به آقا دیگر. چرا آورده اید اینجا؟». همینقدر خاکی. همین قدر بی منیت.
پ.ن: حسرت پشت سر شما نماز نخواندن را با خود به گور خواهم برد.
بهترین و درستترین تعریفی که درباره دنیا شنیده ام، جمله ای است که گوینده اش را به خاطر ندارم:
«دنیا مثل سایه است، اگر به سمتش بروی دور می شود اما اگر دور بشوی، او دنبال تو راه می افتد».
یکی از آرزوهای عجیب و غریبی که دارم تجربه به کما رفتن است (البته نه طولانی، نه با هیچگونه آسیب مغزی)
گاهی دلم برای کسی تنگ می شود که نیست. پیش از این هم هیچ وقت نبوده. کسی که حتی نمی دانم چه شکلی است. اما بالاخره یک روز جواب این عطش را پیدا میکنم.
شاید به علت همین دو قطبی های رنگارنگ گروه های سیاسی باشد که آستانه تحمل جامعه اینقدر پایین، باب تبادل نظر اینقدر بسته و آمادگی برای تنش اینقدر بالا است. سردمدار این ماجرا شخص اول اجرایی و مشاور رسانه ای او. به خاطر سلامت روانی جامعه هم که شده، چنین آدم هایی را قبل از شورای نگهبان، باید خود مردم در زباله دان بریزند.
از دل یک زندگی معمولی، انسان غیر معمول متولد نمی شود.
پ.ن: کم تلاش ها به خودشان بگیرند
به اینکه دختر آبی که بود و چه کرد کاری ندارم. مشکل بزرگ رسانه هایی هستند که دست از تحمیق توده ها بر نمی دارند تا همدستانشان که شب ها همراه هم و در یک آبشخور می چرند، بتوانند راحت تر کشور را چپاول کنند. واقعاً درد امروز این مردم، این است که چرا نمی توانند به استادیوم بروند، یا عده ای قصد دارند این را در زائقه مردم فرو کنند؟