تبعید

از معبود
بَلِ الْإِنسَانُ عَلَىٰ نَفْسِهِ بَصِيرَ‌ةٌ وَلَوْ أَلْقَىٰ مَعَاذِيرَ‌هُ:
بلکه انسان از وضع خود آگاه است؛هر چند (در ظاهر) برای خود عذرهایی بتراشد

(قیامت/13و14)
از عبد
بازی ایران و آرژانتین هم نشان داد
مقاومت شرط پیروزی است
نه مذاکره و سازش!

(شرط پیروزی/ عین لام)
از تبعید
بی خود نیست، طبع ما به سختی عادت دارد. ما عاشق سختی هستیم ولی مثل خیلی وقت های دیگر خجالت میکشیم از عشق هایمان سخن بگوییم؛ حتی به خودمان.

(تکراری)
آخرین نظرات
  • ۸ مهر ۹۸، ۲۲:۲۲ - 00:00 :.
    :(

۵ مطلب در دی ۱۳۹۸ ثبت شده است

۲۷دی

در بین مصاحبه مدیر عامل های باشگاه ها، این یکی خیلی دلنشین و کامل بود:

فرهاد حمیداوی در واکنش به تصمیم اخیر کنفدراسیون فوتبال آسیا مبنی بر برگزاری بازی تیم‌های ایرانی در کشور ثالث گفت: متاسفانه امروز شاهد این هستیم که دشمنان ایران اسلامی مرزهای دشمنی را از اقتصاد و فرهنگ فراتر برده و وارد ورزش پرطرفدار فوتبال کرده و از هر اقدامی علیه کشور عزیزمان فروگذاری نیستند.

مالک باشگاه شهرخودرو: باشگاه شهرخودرو خراسان بر این تصمیم خود مصمم است و آبرو و عزت ایران اسلامی را فدای چند بازی آسیایی نخواهد کرد.

پیوند خبر

 

پی نوشت: اگر همه مدیران جامعه به جفتک پرانی های خارجی این طور جواب می دادند، الان کس و ناکس در مسائل داخلی کشورمان دخالت نمی کردند، چه برسد به ترور رسمی سردار عزیمان.

۲۳دی

هر روز در می زنند. فریاد می زنند. خواب را از چشمان مان گرفته اند و نمی دانم کجا گم و گورش کرده اند. این پلکی روی هم می گذاریم اسمش خواب نیست، مخدر است. برای چند لحظه فراموشی. اما چه چیزی را فریاد می زنند؟

 

فضای مجازی زهرمار تر از آن شده که بشود گفت. آشی آنقدر شور که یکی یکی باید جمع کنیم و بیاییم بیرون شاید کمی اعصابمان آرام شود. این وری و آن وری فقط می کویند. فقط ایرادهای همدیگر را تف می کنند توی صورت هم. فقط پنجه می کشند به صورت هم. به روح هم. به روان هم. بزرگی نمی خواهند، کوچکی مخالف را می خواهند و یاد نگرفته اند "کوچکی دیگران، دلیل بزرگی تو نیست".

اثری از محبت نیست. هرچه هست خشم است و نفرت و انزجار. هر روز در می زنند. فریاد می زنند. هرروز هم نه، ساعت به ساعت، گاهی دقیقه به دقیقه. فریاد می زنند که جامعه دو قسمت شده. دو بخش افتاده اند به جان هم، یادشن رفته که دعوا خانه را آباد نمی کند، که خراب تر می کند. هر دو می خواهند فرمان ماشین دستشان باشد که بروند سمتی که مصلحت می دانند، اما یادشان رفته با این سرعت، کشیدن فرمان به این طرف و آن طرف نتیجه ای جز تصادف ندارد.

روی گسل نشسته ایم و خوش خوشانمان است که لایک می گیریم. در تاریکی می رقصیم. دشمن مشترک را فراموش کرده ایم. آنهایی که قرن هاست تاریخ مان را استثمار کرده اند را فراموش کرده ایم و افتاده ایم به حان هم. حتی پناه برده ایم به دامن آن دشمن مشترک. خودکشی از ترس مرگ.

آنها که می خواستند رای بیاورند، آوردند. به چه قیمتی؟ ایجاد یک جامعه ی دو قطبی، عصبی، خشمگین، ناتوان در تعامل و گفتگو. بد اخلاق ترین و تیز زبان ترین قدرت طلبان ستوده شدند و بر مسند قدرت نشستند و برایشان مهم نبود چه به سر مردم می آید.

خواب را از چشمانمان گرفته اند. منتظر زلزله ایم. همین الان داریم شروع شده. حالا باید بمانیم و ببینیم گسل تهران زودتر از پا درمان می آورد یا گسل اجتماعی.

۲۲دی

فضای هیجانی نباید تصمیم ساز باشد. اگرنه میشود همان چیزی که باشگاه استقلال تجربه میکند. مربی را تماشاگر می آورد با 5 برابر قیمت، بعد خود تماشگر معترض می شود به مربی. حیا کن رها کن سر می دهد. بعد به مدیر متعرض می شود که: «ما عقلمان نرسید، شما هم عقل نداشتید که این طور مربی آوردید. آن هم با این قیمت؟». بعد حیا کن رها کن می رود سمت مدیر. بعدتر بدهی بالا می آید از دست فلان مربی. هوادار فحش می کشد به اول و آخر مدیر که چرا آن مربی بی کیفیت را با این قیمت آوردی.

 

اگر خواستید سردار حاجی زاده ای که همین چند هفته قبل تا مرز شهادت رفت را هم بگذارید کنار. بعدش چه می شود؟ اولین تیری که به سمت کشور شلیک شود همین ها متعرضتان می شوند که: «مگر شما عقل نداشتید؟ این همه سال که حاجی زاده بود کسی جرئت نداشت به کشور چپ نگاه کند؟ شما عقل دارید؟».

 

پی نوشت 1: نمی دانم واکنش مناسب به این فاجعه چیست، اما برداشتن سردار حاجی زاده را غلط اندر غلط می دانم.

پی نوشت 2: دانشگاهیان عزادار برای هواپیما که بعد از یک اقدام فاجعه بار سپاه، آن هم بعد از عذرخواهی رسمی به اعتراض خیابانی روی آورده اند، برای خروج قطار از ریل در زمان آخوندی و آن همه کشته، حتی بعد از توهین آشکار آخوندی به جانباختگان، ککشان نگزید. #استانداردهای_دوگانه

پی نوشت 3: آمریکا هیچ وقت بابت ساقط کردن هواپیمای مسافربری عذرخواهی نکرد. هیچ وقت پشیمان نشد. مدال افتخار داد. هیچ هزینه ای نداد. لطفاً مقایسه ی آب‌دوغ‌خیاری راه نیندازید.

۲۲دی

اعتراض حق مردم است. نه از از آن جنسی که مسئولان می گویند. می گویند و هیچ قدمی در جهت آن بر نمی دارند که هیچ، جلوی آن را هم به هر فوت و فنی می گیرند. اعتراض حق مردم است. چون هم به نفع مردم است هم به نفع مسئولان، هم به نفع نظام. اما درد دیشبم یک چیز بود. مثل روز برایم روشن بود آنها که آمده بودند برای اعتراض، اگر این هواپیما را آمریکا ساقط کرده بود، به میدان نمی آمدند. اگر می آمدند خیلی متمدنانه. فقط شمعی بود، چند جمله تسلیت با یک فونت خوش تراش لاتین، و شاید (واقعاً شاید) چند قطره هم اشک.

 

پی نوشت 1: آمریکا دیگر غلط میکند هواپیمای مسافربری بزند. خودشان هم فهمیده اند اگر یکی بزنند ده تا میخورند.

پی نوشت 2: مسئولان حادثه باید جواب پس بدهند. درست و حسابی، نه به حرف. جوری که زخم بازماندگان کمی التیام پیدا کند.

پی نوشت 3: شما دنبال خون چند انسان هستید یا ویزای مهاجرت؟ خون خواه یا خون فروش؟

پی نوشت 4: سفیر انگلیس هم آن وسط بوده. کمی تاریخ بخوانید لطفاً.

۰۹دی

نسشته بودم نگاهش می کردم. کار دیگری نداشتم. اولش می ترسید. دور نمی شد. چند قدمی که می رفت بر میگشت که خیالش راحت شود. بدو می آمدم سمتم و چیزی می خواست. انگار بودنم کافی نبود و حتی از چیزی نخواستن هم واهمه داشت. یکی دوساعتی که گذشت رفیقم رسید. قرار بود با هم جایی برویم، اما نه به آن زودی. او هنوز می دوید. حالا دورتر می رفت. یخش آب شده بود. یکی دوتا رفیق هم پیدا کرد. رفیق های چند دقیقه ای. خانواده هایشان زود می رفتند بچه ها هم دنبال آنها. از دست دادن را بلد بود. می رفت سراغ بعدی، با یکی می رفتند رحل بر می داشتن چند دقیقه سر گرم می شدند، با دیگری مشغول بازی با شماره کفش داری. آخری هم سکه بود. پدرم که آمد بچه را تحویل بگیرد تا ما برویم دنبال کارمان، ترسیدم که دلش بشکند. چند ساعت با هم بودیم. از رفیقم یک سکه گرفتم که اگر آخرین دوستش هم رفت دنبال زندگی خودش، بی سکه نماند. جلوی پسربچه 4 سال زانو زدم: «مجتبی؛ دایی. این سکه رو بگیر باهاش بازی کن».

_ کجا می‌ری دایی؟

+ یه کار دارم دایی می‌رم زودی برمی‌گردم.

اولش می خواستم بی صدا فلنگ را ببندم، اما سکه منشا خیر شد. دیدم دل بریدن را یاد گرفته. گذاشت بروم دنبال کارم. دیگر به خانه عادت کرده بود.

اینجا قم است. قطعه ای از بهشت. جایی که دلت گرم گرم است. مثل پشتت. جایی که آنقدر خانه است که گاهی فراموش می‌کنی کنار چه جواهری نفس می کشی و یادت می رود خبری هست.