تبعید

از معبود
بَلِ الْإِنسَانُ عَلَىٰ نَفْسِهِ بَصِيرَ‌ةٌ وَلَوْ أَلْقَىٰ مَعَاذِيرَ‌هُ:
بلکه انسان از وضع خود آگاه است؛هر چند (در ظاهر) برای خود عذرهایی بتراشد

(قیامت/13و14)
از عبد
بازی ایران و آرژانتین هم نشان داد
مقاومت شرط پیروزی است
نه مذاکره و سازش!

(شرط پیروزی/ عین لام)
از تبعید
بی خود نیست، طبع ما به سختی عادت دارد. ما عاشق سختی هستیم ولی مثل خیلی وقت های دیگر خجالت میکشیم از عشق هایمان سخن بگوییم؛ حتی به خودمان.

(تکراری)
آخرین نظرات
  • ۸ مهر ۹۸، ۲۲:۲۲ - 00:00 :.
    :(

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان کوتاه دین» ثبت شده است

۲۳آبان

لَکِ ...



جنگ که به پا شد انگار صدایی رسید به گوش حسین یا ندایی به گوش دلش: «پیروزی با دشمن یا ملاقات پروردگار؟ انتخاب کن.» انتخاب کرد، اما نه پیروزی بر دشمن را


به نقل از: آفتاب بر نی / زینب عطایی (منبع: لهوف، ص 141)

۲۲آبان

لَکِ ...


خنجرش را بیرون آورد و به سمت میدان قدم برداشت. اباعبدالله(علیه السلام) مجروح و تشنه روی زمین افتاده بود و تکبیر می‌گفت. شمر نعره‌ای زد و خنجرش را بالا آورد. دستانش لرزید و چشمانش پر از اشک شد. دوباره خواست خنجرش را بالا ببرد که چشم‌هایش سیاهی رفت. زانوهایش سست شد و بر زمین افتاد. پیرمرد، نفس‌های آخرش بود که اباعبدالله(علیه السلام) را بالای سرش دید و غرق دست‌های نوازش ارباش شد.
تعزیه به هم خورده بود و مردم بر جنازه شمر فاتحه می‌خواندند!



+ منبع


۲۰آبان

لَکِ ...



داشتم از روضه برمی‌گشتم خانه. یک غذای نذری اضافه هم برای مادرم گرفته بودم. مادرم خیلی قیمه دوست داشت. بوی قیمه فضای اتوبوس را پر کرده بود. موقع پیاده شدن راننده گفت: «قیمه امام حسینه؟»
کمی مکث کردم؛ بدون هیچ حرفی قیمه را به او دادم و پیاده شدم. تمام طول کوچه را به مادرم و حرفش فکر می‌کردم. «حتی اگر شده یک دانه برنج از غذای هیأت را به نیت شفا برای من بیاوری، بیاور.»
واردخانه شدم. با تعجب نگاهی به مادرم و ظرف های قیمه اطراف او انداختم.
«گفتم یک دانه برنج نه یک دیگ برنج!»



+ منبع


۱۹آبان

لَکِ ...



توی هیأت بود که دیدمش. دلم برایش سوخت. پسرک نابینا را می‌گویم که چتر به دست جلوی نگاه‌های بی تفاوت عابران، توی این سرما زیر باران می‌لرزید کنار خیابان و فال می‌فروخت. می‌خواستم بی تفاوت بگذرم که چشمم به یک پرچم سیاه افتاد، که رویش با خط سرخ نوشته بود: «کیست مرا یاری کند؟» چیزی توی دلم لرزید. دستم را توی جیبم بردم و همه‌ی فال‌هایش را خریدم. پسرک خوشحال شد. امشب هم گرسنه می‌خوابم. بی خیال. باران شدید می‌بارد



+ منبع

۱۸آبان

لَکِ ...



- مگر نشنیدید؟ امیر می فرمایند: هر کس نامه نوشته قیام کند.
امیر گفت: «والله، از اول هم می دانستم که حسین دروغ می گوید. کوفی و خیانت به امیرالمومنین!»
 


+ منبع

۱۷آبان

لَکِ ...



«طبق آخرین پیش بینی ها آب و هوای کربلا در روزهای تاسوعا و عاشورا به شدت بارانی خواهد بود.»
کودک: مامان! پس دیگه علی اصغر تشنه نمی مونه! مگه نه؟



+ منبع

۱۵آبان

لَکِ ...



از دسته زنجیرزنی بیرون آمد. تشنه بود. صدای نوحه می‌آمد.
- تشنه آب فراتم ای اجل مهلت بده...
پیرزنی برش‌های کوچک هندوانه را وسط مجمع مسی چیده بود، برای نذری. تکه‌ای هم به او رسید. هندوانه را که نزدیک دهان برد، سنگینی نگاهی را احساس کرد. دختر کوچکی بود ایستاده در کناری، با نگاهی حسرت بار. هندوانه را به دست دختر سپرد. دخترک دندان‌هایش را در قاچ هندوانه فرو کرد و اشک شوق به چشمانش دوید... و او به یاد آن سه ساله غریب و عطشان مویه کرد.
- با دو چشمان ترم،طفل عطشان در برم...



+ منبع



۲۳مرداد

لَکِ ...



پرسید: مگه "تخته" حرامه؟
گفتم: به نظر مرجع ما بله
گفت: من نمی تونم اینو قبول کنم. من که واسه قمار بازی نمی کنم.
گفتم: اشکال دینداری ما همینه که از هیچ کدوم از خوشی هامون نمی خوایم بزنیم. اگه هم یه وقت دین مقابل یکیشون وایسته؛ اونی که کنار میذاریم، دینه نه اون خوشی.