تبعید

از معبود
بَلِ الْإِنسَانُ عَلَىٰ نَفْسِهِ بَصِيرَ‌ةٌ وَلَوْ أَلْقَىٰ مَعَاذِيرَ‌هُ:
بلکه انسان از وضع خود آگاه است؛هر چند (در ظاهر) برای خود عذرهایی بتراشد

(قیامت/13و14)
از عبد
بازی ایران و آرژانتین هم نشان داد
مقاومت شرط پیروزی است
نه مذاکره و سازش!

(شرط پیروزی/ عین لام)
از تبعید
بی خود نیست، طبع ما به سختی عادت دارد. ما عاشق سختی هستیم ولی مثل خیلی وقت های دیگر خجالت میکشیم از عشق هایمان سخن بگوییم؛ حتی به خودمان.

(تکراری)
آخرین نظرات
  • ۸ مهر ۹۸، ۲۲:۲۲ - 00:00 :.
    :(

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مهربان خدا» ثبت شده است

۲۹تیر

لَکِ ...



عادت کرده ام به این داستان که هروقت به چیزی تکیه می دهم، پشتم خالی شود و عادت تر به ناراحتی بعد از زمین خوردن اما نه از دست خودم. این هم از محبت های خداست که نمی خواهد و نمی گذارد به غیر از او تکیه دهیم.
اما چه می توان کرد با چنین بنده ای؟
اگر زمین بخورم تقصیر را نمی پذیرم که خودم بد تکیه داده بودم. اگر زمینم نزند نالانم که چرا رهایم کرده. و از همه سخت تر اینکه علاوه بر اینکه باید هوای رشد کردنم را داشته باشد، باید هوای دلم را هم داشته باشد که نشوم بنده ی فراری.
همه اینها هم در شرایطی است که من ِ همیشه طلبکار «بنده» ام و او «ارباب».

گاهی می پرسم از خودم که «چه اتفاقی باید می افتاد که تو راضی می بودی از خدا؛ و شاکر؟»

گاهی که خودم را می گذارم جای تو؛ می پرسم
از خودم که «چه می توان کرد با این بنده ی نفهم؟»

واقعا که عجب صبری داری «مهربان خدا»
۲۲تیر

لَکِ ...



"الهی و ربی من لی غیرک" چه زیباست و چه دلنشین این ذکر که "به جز تو چی کسی برای من است".
فقط تویی که می توانی هم "اله" باشی و "رب"ِ من، و هم "برای من" باشی. با کدام یک از ساختارهای ذهنی ما جور در می آید این نظام "عبد و مولایی" ای که تو ترسیم کرده ای؛ فقط از سر لطف به عبد.
و باز گفته ای: "من کان لله، کان الله له".


پ.ن: بالاخره من باید برای تو باشم یا تو برای من یا هر دو یا ... . من که هیچ نفهمیدم و نمی فهمم، فقط از تودرتوی این روابط بوی مهر را می فهمم؛ بوی محبت خالص را، بوی لطف را. من فقط همین را می فهمم که تو مهربانی؛ «مهربان خدا». مهربان خدایی که حتی کتک زدن هایش هم از سر مهربانی است،حتی تبعید کردن هایش و حتی دلبری کردن هایش.


اول شعر نوشت:
از دم صبح ازل تا آخر شام ابد
دوستی و عشق بر یک عهد و یک میثاق بود

سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد؟
ما بدو محتاج بودیم او به ما مشتاق بود


دوم شعر نوشت:
تا دل محتاج من مشتاق عاشق بودن است
دلبری کردن یکی از بی نیازی های توست


۲۱تیر

لَکِ ...



داستان ما با خدا، داستان بس عجیبی است. اینکه خدا به ما لطف می کند و ما وسیله ای می شویم برای کار خیری. همین خدا در "یوم لا ینفع المال و لا بنون"، نفع و سود ما را می دهد از این کار خیر.
خلاصه تر که نگاه کنیم به ماجرا اینگونه می شود که: خدا از سر لطف با ما برخورد می کند و برای این لطفش پاداش هم می دهد به ما.

با این وسعت مهربانی هایت فقط می توانم بگویم: «مهربان خدا ...»