تبعید

از معبود
بَلِ الْإِنسَانُ عَلَىٰ نَفْسِهِ بَصِيرَ‌ةٌ وَلَوْ أَلْقَىٰ مَعَاذِيرَ‌هُ:
بلکه انسان از وضع خود آگاه است؛هر چند (در ظاهر) برای خود عذرهایی بتراشد

(قیامت/13و14)
از عبد
بازی ایران و آرژانتین هم نشان داد
مقاومت شرط پیروزی است
نه مذاکره و سازش!

(شرط پیروزی/ عین لام)
از تبعید
بی خود نیست، طبع ما به سختی عادت دارد. ما عاشق سختی هستیم ولی مثل خیلی وقت های دیگر خجالت میکشیم از عشق هایمان سخن بگوییم؛ حتی به خودمان.

(تکراری)
آخرین نظرات
  • ۸ مهر ۹۸، ۲۲:۲۲ - 00:00 :.
    :(

۳ مطلب در دی ۱۳۹۹ ثبت شده است

۱۳دی

همیشه دوستت داشتم. صاف و صادق بودی. نه از جنس سیاست مدارهای آفتاب پرست.

حرفت رک و راست بود. اگر کسی می خواست مواضعت را بداند، می دانست.

(بماند که اگر کسی تیتر رسانه ها کثیف اصولگرا-اصلاح طلب را دنبال می کرد، به جز دروغ کمتر چیزی دستگیرش می شد).

آنقدری از تو کتاب نخوانده ام که بگویم شیفته ی تفکراتت بوده ام، اما همان کم هم کافی بود برای اینکه بفهمم چقدر زیادی.

دلم برایت تنگ می شود مرد مظلوم روزگار ما.

مایی که بهشتی را درک نکردیم به جبر زمان، اما به چشم دیدیم رجاله های سیاسی برای رسیدن به مطامع خود، چطور یک مرد آسمانی را شرحه شرحه می کنند.

اگر از نزدیک نفست را لمس نکرده بودم، چه بسا این دلبستگی وجود نداشت و فریب همان رسانه های کذایی، دنیا دنیا بینمان فاصله می انداخت.

اما خدا رو شکر که دیدمت.

دلم برایت تنگ می شود و خدا شکر بابت این دلتنگی.

خداحافظ علامه مصباح.

۰۲دی

در وجود دیگران، صفاتی ما رو بیشتر از همه آزار میده که خودمون بهشون مبتلاییم.

 

شما یه ادم ساده دل رو در نظر بگیرین. هرچقدر جلوی این آدم غرور داشته باشی و فخر بفروشی، این آدم اذیت نمیشه. چون اصلاً نمیدونه این غرور ما یعنی چی. شاید حتی خنده ش بگیره از این نوع رفتار. اما یه آدم مغرور، میتونه کوچکترین نشانه‌های غرور رو توی رفتار دیگران تشخصی بده.

 

حالا این سوال رو از خودمون بپرسیم:

کدوم رفتار بقیه، بیشتر از همه اذیتت می‌کنه؟

 

پ.ن: منبع جمله‌ی اول متن (البته نقل به مضمون از یک استوری): اینجا

۰۱دی

حقیقت این است که این یک استدلال قشنگ است. می شود گفت: چون یک تیم ایرانی یک سمت میدان است و یک تیم غیر ایرانی آن طرف، پس بهتر است طرفدار تیم ایرانی باشیم. تا اینجا کار قبول. اما با همین استدلال و البته یک سری خرده استدلال دیگر، نتیجه می گیرند که این یک بازی ملی است.

 

همیشه دشمن مغالطه ام. فرقی به جایگاهش ندارد. وقتی سر جلوی مغالطه فرو بیاوری، حتی اگر یکبار باشد و حتی تر اگر به نفعت باشد، عنان ذهن خودت و مخاطبانت را سپرده ای به مغالطه. آن وقت جامعه ای که با یک ذهنیت مغالطه آمیز رشد کرده باشد، هر روز دچار تناقضات بیشتری می شود. این می شود یکی از عوامل سقوط جامعه. قسمت بدتر ماجرا این است که این جامعه یک روز می فهمد چه تناقضاتی را به خوردش داده ای. آن وقت تو را قضاوت می کند، از تو متنفر می شود و دست آخر واکنش نشان می دهد. آن روز دیگر حتی برای حرف های حق هم گوش شنوایی وجود ندارد. یک جامعه دو (چند) قطبی که در آن هر گروه حرف گروه دیگر را از بیخ و بن متوجه نمی شود. اصلاً گوش نمی دهد که بخواهد متوجه بشود یا نشود. چیزی شبیه همین روزها ما.

 

ماجرا این است. بازی ملی، بازی است که منافعش برای همه‌ی مردم است، نه برای یک گروه خاص. شاید من طرفدار پرسپولیس باشم و امروز دوست داشته باشم بقیه هم از پیروزی تیمم خوشحال باشند و از باختش ناراحت. اما خودم هم خوب می دانم، فردا روزی اگر به فرض تیم من برنده شود، همین برنده شدن که رفقای استقلالی ام برایش کلی انرژی خرج کرده اند را چماق می کنم و می زنم توی سر خودشان که: «تیم شما کجای کار است؟». دقیقاً چیزی که بعد از باخت پرسپولیس اتفاق افتاد و ...

 

بحث استقلال یا پرسپولیس نیست. این یک واقعیت کلی است. اولین کسانی که باعث می شوند یک بازی که شاید می توانست بازی ملی باشد، به این درجه از اهمیت در ذهن طرفداران سایر تیم ها نرسد، طرفداران همان تیم هستند. ما میخواهیم بعد از برد، آن را برای خودمان نگه داریم و حتی با آن بقیه را رنج بدهیم، بعد می آییم و می گوییم: «اگر امروز طرفدار تیم ما نباشی، کره ای پرستی». نه. حقیقت این است که مخاطب ما، دقیقاً از جنس ماست. حتی نه از جنس ما، بلکه واکنشی به رفتار غلط ما. ما باعث شده ایم که او طرفدار تیم رقیب باشد. چون از این نماد برای کلاهی در نمی آید که هیچ، چماق در می آید برای رنده کردن اعصاب او. پس عادی ترین واکنش به این اتفاق، تلاش برای جلوگیری از آن است.

 

بازی پرسپولیس-ایلسان هیوندای (اگر درست نوشته باشم) و همه‌ی بازی های از این دست، یک بازی ملی نبوده و نخواهند بود. تاریخ مصرف این شعارهای قشنگ، فقط تا قبل از سوت پایان بازی است. بعد از همه چیز بر می گردد به تنظیمات کارخانه:

«هر کسی آن درود عاقبت کار که کِشت»