"عشق" از آن گروه واژگانی است که نفرت دارم در استفاده کردن از آنها. به لطف بسیاری از شاعرانی که قبل از عارف شدن دنبال معروف شدن بودند، به گند کشیده شده این واژه. پیش زمینه ذهنی ام نیز شکل گرفته با اشعار صد من یه غاز همین شعرا که وقتی به کار می برند این واژه را، ذهنم می رود به سمت سریال های صدا و سیما در باب جوانان دم بخت.
این روزها اما دوست دارم به عشقت برسم «مهربان خدا». این روزها مشغول جستجو ام ولی ... . این روزها دلم میسوزد که این واژه را سوزانده اند برای غیر تو. صد حیف ...
اول شعر نوشت: مرا ز عشق مگویید، عشق گمشده ای است که هرچه هست ندارم! که هرچه دارم نیست
دوم شعر نوشت: خدا کسی است که باید به عشق او برسی خدا کسی که از او سخت می هراسی نیست