تبعید

از معبود
بَلِ الْإِنسَانُ عَلَىٰ نَفْسِهِ بَصِيرَ‌ةٌ وَلَوْ أَلْقَىٰ مَعَاذِيرَ‌هُ:
بلکه انسان از وضع خود آگاه است؛هر چند (در ظاهر) برای خود عذرهایی بتراشد

(قیامت/13و14)
از عبد
بازی ایران و آرژانتین هم نشان داد
مقاومت شرط پیروزی است
نه مذاکره و سازش!

(شرط پیروزی/ عین لام)
از تبعید
بی خود نیست، طبع ما به سختی عادت دارد. ما عاشق سختی هستیم ولی مثل خیلی وقت های دیگر خجالت میکشیم از عشق هایمان سخن بگوییم؛ حتی به خودمان.

(تکراری)
آخرین نظرات
  • ۸ مهر ۹۸، ۲۲:۲۲ - 00:00 :.
    :(

۲۵ مطلب در مرداد ۱۳۹۲ ثبت شده است

۱۹مرداد

لَکِ ...



امام جماعت باید در محراب نماز بخواند و در ارتفاعی کمتر از ارتفاع مامومین؛ یا حدا اکثر هم سطح آنها.

1. می توان از این ظاهر (که امام جماعت باید در مراب نماز بخواند) یک برداشت داشت از روح نماز و آن اینکه اگر امام جماعت خودش را بالاتر از مامومین بداند نمازش باطل است (همانطور که اگر در ارتفاع بالاتر از مامومین باشد نماز جماعت باطل است).

2. محراب در لغت به معنای محل حرب (جنگ) است. اما جنگ با چه کسی؟


پینوشت: "جهاد اکبر" را فراموش نکنیم؛ خصوصا الان که دست شیاطین هم باز شده.
۱۷مرداد

لَکِ ...



از ویژگی های "رمضان کریم" امسال این بود که برایم که اصلا حس نکردم آمدنش را مگر روی تقویم. اینکه با گوشت و پوست و استخوانم حس نکردم آمدنش و تلخ تر اینکه حس نمی کنم رفتنش را.
از ویژگی های "رمضان کریم" امسال این بود برایمان که اکثرا دوست داشتم امروز عید باشد؛ الا کسانی که به تعطیل شدن شنبه دل بسته بودند.
از ویژگی های "رمضان کریم" امسال این بود برای تو که احتمالا جود و کرمت بیشتر شد*؛ اینکه  امسال هم گناهان ما بیشتر بود و این نه یعنی اینکه خشم بگیری بر ما و نبخشی. این یعنی اینکه باید بیشتر ببخشی.


* لاتَزیدُهُ کثْرَةُ الْعَطآءِ اِلاَّ جُوداً وَ کرَماً (دعای افتتاح)
۱۶مرداد

لَکِ ...



1. یکی از اتفاقاتی که زیاد به چشم می آید در ماه رمضان، عصبانیت مردم است. عصبانیتی که در ایام عادی سال هم زیاد رخ می دهد و میبینیم. اما تعجبم از این است که اکثر مردم ایران سرد مزاج اند و این مقدار عصبانی که سنخیتی با هم ندارد.


2. در یک مسیر حدود 500 متر: از خانه دور نشده بودم که مادری به شدت از بچه اش عصبانی بود و سر او (که حدوداً سه ساله بود) داد می زد و در نهایت لقب "بچه ی دیوونه" را نثار بچه کرد و گذشتم.

کمی جلوتر مردی نسبتاً پخته (فقط از لحاظ سنی) داشت با کسی، پشت تلفن موبایل دعوا می کرد.

هنوز مسیر تمام نشده بود که: جوانی از مغازه بیرون آمد و شروع کرد به پرخاش کردن به رفته گر جوان؛ که "من تازه ماشینمو واکس زدم، اونوقت تو اومدی خاک بلند کردی ...". حالا خودتان تصویر کنید حال رفته گر جوان را وقتی کسی بلند بلند در خیابان بر سر او فریاد می زند (و این را بگذارید کنار اینکه گاهاً به خودی خود هم شرمندگی دارند از شغلشان؛ این زحمت کشان واقعی).


3. دیشب نوجوان 17 ساله ای در مسجدمان، فریاد می کشید بر سر امام جمعه ی شهرمان. به هر دلیلی که بود، مهم نبود برایم اما چه به جایگاه، چه به سن و سال و چه به هر چیز دیگری که نگاه می کردم خجالت می کشیدم و اذیت می شدم. حقیقتاً صحنه ی آزار دهنده ای بود.


4. فکر می کنم ما، نزدیک افطار، در صف نانوایی، با دعواها و ایضاً حق خوری هایی که می کنیم برای ثانیه ای زودتر رسیدن به نان، تمام ثمره  و اثراتی که قرار است از روزه بگیرد دستمان را، به باد می دهیم.



۱۴مرداد

لَکِ ...




اقْتَرَ‌بَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمْ وَهُمْ فِی غَفْلَةٍ مُّعْرِ‌ضُونَ (حساب مردم به آنان نزدیک شد، در حالی که در غفلت روی گردانند).

آیات ابتدایی سوره ی انبیاء بدجور درگیرم کرده. اینکه نمی گوید "حسابتان در حال نزدیک شدن است" و می گوید "حسابتان نزدیک شد"، اینکه فقط در غفلت نیستیم، بلکه روی گردان هم هستیم. اینها به کنار، اصل مطلب آیه دوم است که روضه ی باز محسوب میشود به ظن حقیر.

مَا یَأْتِیهِم مِّن ذِکْرٍ‌ مِّن رَّ‌بِّهِم مُّحْدَثٍ إِلَّا اسْتَمَعُوهُ وَهُمْ یَلْعَبُونَ (هیچ یادآوری و پند تازه ای از سوی پروردگارشان برای آنان نمی آید مگر آنکه آن را می شنوند و در حالی که سرگرم بازی هستند [آن را مسخره می کنند] ).

این روضه است؛ اینکه ما هیچ یک از نشانه ها و آیات را؟ نه پایین تر از این حرف ها. حتی ما هیچ یک از یاد آوری ها و پندهایی که در زندگی اتفاق افتاد برایمان و پیش رویمان را جدی نگرفتیم. جدی نگرفتیم؟ نه به این هم بسنده نکردیم دست برداشتیم به تمسخر و به بازی گرفتیم.
در این آیات احساس می کنم شکایت می کند از دست ما به خودمان. همان "مهربان خدا"یی که هم غنی است هم حمید.


اول پی نوشت: و من هنوز هم مشغول بازی هستم با پندهایت. ببخش بر ما ...

دوم پی نوشت: به قول دوستی "گیریم ببخشد بر ما؛ اما ... ما هم می توانیم ببخشیم خودمان را؟"

۱۳مرداد

لَکِ ...



1. نمی دانم چرا، ولی همیشه وقتی یک پیرزن را که به سختی راه می رود می بینم از خودم و از زندگی ام خجالت میکشم. اضافه بر این اشک هم حلقه می بندد در چشمانم.

2. گاهی مادرم میگوید: «وقتی من پیر شدم ...». این جمله مادر گره می زند من را به خودم. این جمله را که می گوید نه میدانم چه باید در جواب بگویم، نه می توانم چیزی به زبان بیاورم. این جمله ترجمه لفظ "آنپاس" است برای من.

3. زندگی ام بالا و پایین زیاد دارد. گاهی خوبم و گاهی بد. گاهی دیگران را آزار می دهم و گاهی نه. گاهی قدر زحمات و مهربانی های سایرین را می فهمم و گاهی نه. گاهی بالا می روم و گاهی پایین می آیم؛ مثل همه.
زندگی ام بالا و پایین زیاد دارد اما نه در بالاهایش، نه در پایین هایش؛ هیچ وقت قدر مادرم را ندانستم.

پ.ن (محض خنده): یادم می آید در سریالی (که یادم نمی آید چه بود)، یک شخصیت (که فراموش کرده ام که بود) می گفت: "آدم مار بشه، مادر نشه".

۱۱مرداد

لَکِ ...



1. پدرم نمازهای صبح، مغرب و عشا را همیشه بلند می خواند؛ بلندتر از حدی که واجب است. قرآن را هم. یکبار که امتحان کردم دیدم واقعا لذت بخش تر است با صدای بلند با خدا حرف زدن. علی الخصوص اگر با صوت هم باشد، لذتش دو چندان میشود.

2. دوستی داشتم در ایام کودکی که چشمه ی اشکش خشک بود. یعنی در اوج ناراحتی هایش هم اگرچه حالت گریه می گرفت، اشکش جاری نمیشد. همیشه دلم می سوخت به حالش. احساس می کنم اشک تا وقتی جاری نشود آن تاثیری که باید را ندارد.

3. ماه رمضان ها مردم راحت تر از هم می خواهند که یکدیگر را دعا کنند. من هم مثل همه؛ دعایم کنید.

۱۰مرداد

لَکِ ...



گاهی به ما غروری دست می دهد و می گوییم: اگر محبت و ولایت اهل بیت(ع) را داشته باشیم، کار تمام است. این چه اغتراری است؟! به چه استنادی راهی را که رسول(ص) و علی(ع) با سر رفتند، ما می خواهیم خزیده خزیده حرکت کنیم و برسیم؟ راهی را که انبیا با مرارت چشیدند به من و تو مفت نمی دهند و الّا به عزیزان خدا می دادند.
اگر اینطور باشد که باید تمام دین تعطیل شود!


(علی صفایی حائری/ اِخبات/ 18 و 29)
۰۹مرداد

لَکِ ...



1. یکی از عزیزترین دوستانم کسی است که اکثر اوقات انتقاد می کند از اخلاقیات من، به کارهایم ایراد می گیرد و با حافظه ی خوبی که دارد حرف های متناقض من را مثلاً با اختلاف زمانی 3 سال کنار هم می گذارد که آن موقع فلان چیز را گفتی و الان خلاف آن.
تا همین چند وقت پیش نظرم بر این بود که باید رفاقتم را باید بهم بزنم با او. احساس می کردم انرژی ام را در زندگی می گیرد و از راه باز می مانم با سر کله زدن با او.
اما خداحفظ کند سخنران محلمان را که شبی سخن راند در فواید حفظ دشمن. اینکه آدم باید کسی را داشته باشد کنارش که تلنگر بزند، ضربه بزند، سنگ بیندازد جلوی او. اینکه آدم باید تحمل نه، بلکه حفظ کند این دشمن را.
خجالت می کشم حالا از خودم که من تحمل انتقادهای دوستم را ندارم؛ حا آنکه دیگران به فکر مدیریت و بهره برداری از دشمنان هستند.

2. با همین دوستم نشسته بودیم جایی که شروع کرد به نوازش کردن. چپ و راست می کوبید شخصیتم را و من هم طبق معمول حالت تدافعی به خود گرفته بودم و دفاع می کردم از خودم که ...
ناگهان چیزی در وجودم تکان خورد که: "چرا الکی دفاع می کنی از خودت؟". لحظه ای که فکر کردم، دیدم تا به حال فکر را تعطیل می کردم زمانهایی که با او بحث می کردم. واقعاً به شکل واضحی حق با او بود.
کمی بیشتر که فکر کردم قضیه برایم زیر و رو شد. کسی که تا چند وقت پیش فکر می کردم که دارم لطف می کنم و او را تحمل می کنم داشت با من بحث می کرد؛ با منی که چند سال است با او غیر منطقی بحث می کردم و حرف حق او را نمی پذیرفتم. داستان زیر و زبر شد. این او بود که چندین سال داشت مرا تحمل می کرد.
در میانه ی بحث ناگهان موضعم عوض شد و با شرمندگی از او عذرخواهی کرد.

اول پی نوشت: الان نگران اینم که نکند این دوستم دیگر انتقاد نکند از من.

دوم پی نوشت: جدا از اینکه حق با این رفیقم بود یا نه، داشتن چنین رفیقی واقعاً نعمت است. رفیق زیاد دارم اما کسی که رک و راست انتقاد کند، کم. ما قدر خیلی از نعمت ها را نمی دانیم.

شعر نوشت:
به جای شکر گاهی سخره ها با گریه می گویند
چرا سیلی خور امواج دریا ساختی ما را

۰۸مرداد

لَکِ ...



1. از گناه، آه می ماند فقط.
زندگی ام آهستان شده الان؛
می بینی که ...

2. هیچ وقت به خاطر خوبی های من نداده بودی
که الان به خاطر بدی های من ندهی یا پس بگیری (+).
۰۷مرداد

لَکِ ...



علی ضربت خورد
درشب قدر،
علی شهید شد
در شب قدر
و
حقیقت شب قدر
فاطمه است ...

علی
حتی ضربت را هم
با یادت خورد