تبعید

از معبود
بَلِ الْإِنسَانُ عَلَىٰ نَفْسِهِ بَصِيرَ‌ةٌ وَلَوْ أَلْقَىٰ مَعَاذِيرَ‌هُ:
بلکه انسان از وضع خود آگاه است؛هر چند (در ظاهر) برای خود عذرهایی بتراشد

(قیامت/13و14)
از عبد
بازی ایران و آرژانتین هم نشان داد
مقاومت شرط پیروزی است
نه مذاکره و سازش!

(شرط پیروزی/ عین لام)
از تبعید
بی خود نیست، طبع ما به سختی عادت دارد. ما عاشق سختی هستیم ولی مثل خیلی وقت های دیگر خجالت میکشیم از عشق هایمان سخن بگوییم؛ حتی به خودمان.

(تکراری)
آخرین نظرات
  • ۸ مهر ۹۸، ۲۲:۲۲ - 00:00 :.
    :(

۲۵ مطلب در مرداد ۱۳۹۲ ثبت شده است

۰۶مرداد

لَکِ ...



نمی دانم این چه زندگی ای است که ما داریم. چرا شب قدرهایمان هم رشدمان نمی دهد. از درون کوه آتشم، که چرا نمی شود؟ چرا فردای شب قدر با دیروزش هیچ فرقی نکرده ام. چرا فردای شب قدر دنیایمان بهشت نمی شود.
انگار ما آدم ها می خواهیم فقط برای خدا خوب باشیم. انگار می شود که فقط برای خدا خوب باشیم.
یک شب ِ تمام گریه می کنیم و ناله که خدایا ببخش که کج رفتم، آن وقت فردا صبح دوباره شروع می کنیم به کلاه گذاشتن سر هم؛ به دروغ گفتن به هم؛ به تحقیر کردنِ هم.

من این را نمی فهمم که چطور می توانیم اینطور باشیم. من خودم را نمی فهمم. من نمی فهمم چرا هیچ خاطره ای از هیچ شب قدری ندارم که به یادش بگویم: «چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی / آن شب قدر که این تازه براتم دادند»
من نمی فهمم که چرا در هیچ شب قدری، "تازه برات"ی نگرفتم از او.


پی نوشت: خالی از لطف نیست خواندن این مطلب: اینجا


۰۵مرداد

لَکِ ...



این خیلی دردناک است که شب قدر را هم خرح می کنیم برای شور و احساسمان. منکر نیستم تاثیر و اهمیت احساس نیستم اما تناقض تلخی است اینکه حتی شب قدر را هم خرج قدر و شناخت نمی کنیم.

اندازه ی سنجش چنین چیزهایی نیستم و حقیقتاً ترس هم دارم از توصیه کردن چنین چیزی به کسی و نیز در اندازه توصیه کردن هم نیستم اما به گمانم خوب آمد که نطر شخصی ام را بیان کنم در این موضوع و آن اینکه: بهتر است برای چون منی که شب قدر را تا صبح به مطالعه بگذراند تا اینکه از این هیئت به آن هیئت و از این حسینیه به آن مسجد برود (و پر واضح است که نه هر مطالعه ای) و بهتر از آن اینکه مطالعه ها قبلاً الجام گرفته باشد و امشب خرج شود برای بالا و پایین کردن و سنجش برای رسیدن به نتایج.

وقتی شب قدر هم قدر خودمان و داشته ها و نداشته هایمان را نفهمیم، پس کی خواهیم فهمید؟ا گر شب قدر را هم خرج فکر کردن نکنیم پس کی باید فکر کتیم؟


اول پی نوشت: احتمالاً اکثر اوقات شب قدر را در خانه خواهم بود. البته نه پای تلوریون، بلکه پای کتاب و پای حجت خدا؛ حضرت عقل علیه السلام.


دوم پی نوشت: جالب است که شبهای معمولی به راحتی نمی خوابم تا طلوع قجر اما شب قدر خوابم می گیرد و جالب تر اینکه دست و پای "عدو مبین" هم بسته است و این چنین است. حقیقتا نیازی به کشیدن نیست؛ خودمان می رویم به دنبالش.


۰۳مرداد

لَکِ ...




تصور می کنم مرگ چیزی باشد که اگر بخواهم دریک کلمه تعریفش کنم می شود: بریدن
مرگ باید سخت باشد برای همچون منی که دلبستگی ها و وابستگی های زیادی دارم. تصورم این است از مرگ که در یک لحظه باید همه این بندها پاره شود. همه دلبستگی هایی که من حتی با یک عمر تلاش و تمرین نتوانستم از آنها دل ببرم باید در یک لحظه جدا شوند از من و جدا شوم از آنها.
فقط به اینجا هم ختم نمیشود. وقتی در عمر هفتاد ساله ام می توانستم تلخی دل بریدن ها را در لحظات مختلف تقسیم کنم تا دُز آنها پایین بیاید و نکردم؛ همه ی این جام تلخ را باید یکجا سر بکشم هنگام مرگ.
اینطور هم نیست که «از دل برود هر آنچه از دیده برفت» و من با ندیدن فراموش کنم که خوشی های مرا از من گرفته اند.
اینطور نیست که من به خاطر شدت دردها سِرّ شوم و تلخی یک سری از دل بریدن ها را.
اینطور نیست که من به هر دلیلی فراموش کنم یک سری از وابستگی هایم را و در گذر زمان یادم بیافتد که فلان چیز هم بود و من از آن دل کندم؛ بدون اینکه متوجه بشوم.

اینطور که نگاه می کنم به مرگ، دیگر نمی ترسم از شب اول قبر. همان لحظه مرگ برای چون منی کافی است که شیرهایی که در کودکی از سینه ی مادر خورده ام از زیر ناخن های پایم بیرون بزند.
اینطور که نگاه می کنم اگر «
مُوتُوا قبلَ أنْ تَمُوتُوا» حاصل شود، نتیجه و اثر وضعی آن مرگ را می کند "بوییدن یک دسته گل" یا "نگاه به چهره ی زیبای حضرت عزائیل" و جان دادن. و این معجزه ی خدا نیست؛ اثر وضعی عمل است.
اینطور که نگاه می کنم کاملاً منطقی است برایم اینکه: کسی که درد کنده شدن از دلبستگی های یک عمر را تحمل می کند، هر قدر هم زیبا باشد جناب ملک الموت، نمی تواند از این زیبایی لذت ببرد و از شدن بهجت جان دهد؛ او دارد درد میکشد خُب، آن هم چه دردری.

من این نظم و این نظام را معجزه ی الهی می دانم، که هر قدر در پیچیدگی های این آفرینش بیشتر فرو می روی، به جای اینکه سردرگم تر شوی، نظم های بیشتر و بالاتر را می بینی. من این را معجزه ی خدا می دانم نه عصایی که مار میشود را.

۰۲مرداد

لَکِ ...



عجب حکایت جالبی شده داستان ما با این خط های اعتباری. چیزهایی را به انسان نشان می دهد که یک عمر باید بدوی تا بفهمیشان.
گاهی که شارژم تمام میشود دوستان پیامک هایی می دهند که طبعاً من نمی توانم جواب بدهم. عکس العمل هایی که افراد مختلف نشان می دهند به این پیامک جواب ندادن معرفی می کند افراد را به من.

گروه اول: بی خیال ها
کسانی که حتی در آینده که من را می بینند هم از من نمی پرسند چرا جواب ندادی پیامکم را. کسانی که حتی اگر کار ضروری هم داشتند، بعداً به رویم نمی آورند.

گروه دوم: پی گیر ها
دوستانی که حتی اگر ناراحت هم شوند به رویم نمی آورند ولی معمولاً حضوری یا پیامکی می پرسند که چرا جواب ندای به ما.

گروه سوم: جنگجویان
اکثراً دوستان نزدیکم(!) هستند این گروه که با یک غوره سردی شان می کند و جواب ندادن پیامک را توهین در نظر می گیرند. این گروه از دوستانم که شکر خدا پر تعداد هم هستند، به محض نادیده گرفته شدنشان (به زعم خودشان) توسط حقیر، شروع می کنند به زخم زدن.
با خودم می گویم: من چقدر باید انرژی و وقت بگذارم تا دوستم را بشناسم به این شفافی. خدا بی مرزد پدر خطوط اعتباری را.


اول پس نوشت: گاهی به این نتیجه می رسم که اگر بعضی ها ناراحت می شوند از دست من، نباید هیچ اقدامی کنم در جهت رفع ناراحتیشان حتی اگر می توانم رفعش کنم.

دوم پس نوشت: به یکی از دوستان می گفتم: من آنقدر که احتیاط می کنم در برخوردهایم که تو از دستم رنجیده نشوی، در برخوردهایم با یک بچه دوساله احتیاط نمی کنم.

۰۱مرداد

لَکِ ...



...

اصل داستان این است که ما فقط باید از خدا انتظار داشته باشم. نه به خاطر خدا و نه به خاطر لطف دیگران.
میشود جمله ی بالا را اینطور اصلاح کرد:
اصل داستان این است که ما فقط می توانیم از خدا انتظار داشته باشم.
ما فقط می توانیم از کسی بخواهیم و از کسی انتظار داشته باشیم که "دارد". کسی که می تواند بدهد در حالی از او کم نشود.
ما اگر فقط عقل مآل اندیش داشته باشیم، همین کفایت می کند که فقط از خدا بخواهیم. ما فقط اگر کمی خودخواه باشیم و خوب ها را برای خودمان بخواهیم، همین کفایت می کند که فقط از او بخواهیم.

اما این را هم باید مقابل چشم داشته باشیم که: «من چه کرده ام و چه دستگیره ای دارم که از معبودم انتظار دارم؟». باید این را بدانم اصلاً نمی توانستم انتظاری داشته باشم از هیچ کس و هیچ چیز اگر لطف او نبود.


شعر نوشت:
تو دریایی و من فقط فکر آب
همه چی به جز تو سرابه؛ سراب
سر راه دریا نشونی بذار
واسه این دل تنگ خونه خراب
پر از خواهش و التماس چشام ...
میخوام هرچی میخوامو از تو بخوام